aradarad، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

arad

23 ماهگی

سلام پسر گلم.امروز بعد از مدتها وقت کردم که بیام و صفحه شما مطلب بزارم من رو بابت تاخیر ببخش. عزیز دلم الان شما 23 ماه هستی بعضی از کلمات رو میگی ولی هنوز خوب صحبت نمیکنی. کلماتی در حد مامان بابا دادا آزاده بابا اومد الو بیا برو و....خیلی پسر شیطونی هستی و مامان رو خیلی دوست داری برعکس داداش آرسامی تو مامانی هستی . اول مرداد که تعطیلات تابستانی مامان بود شما رو از شیر گرفتم اصلا اذیتم نکردی ولی هنوزم بعد از یک ماه میای سراغش و وقتی میفهمی اوف شده میری عقب .امروز بعد از یک ماه برگشتم سرکار خیلی دلم برات تنگ شده.دارم لحظه شماری میکنم تا زودتر برگردم خونه. ...
30 مرداد 1395

15 ماهگی

سلام مامانی. الان وارد 15 ماهگی شدی عزیزم و کارهای جدید یاد گرفتی. الان چشم و زبونت رو می پرسم نشون میدی. چشماتو می بندی و زبونتو در میاری. شما خیلی مهربون هستی و می خوای بوس کنی دهنت رو میاری رو لپ مامان یا داداشی می چسبونی که مثلا داری بوس می کنی. الان دیگه وقتی دستشویی میکنی خودت میری خشک کن میاری و میری طرف حموم تا بابا بیاد و بشورتت.دد، بابا، مامان و دادا هم میگی. مامانی خیلی شیطونی ولی این شیطونیت رو هم دوست دارم. تو این هفته یه گلدون خاله اینا رو شکستی و یک کاسه خودمون. امیدوارم که شیطنتت کمتر بشه پسملک مامان. مامانی الان دیگه بوس می کنی/ صدای سگ و گاو و ببعی رو بلدی/ وقتی واست لالایی می خونیم شروع می کنی گریه کردن. الان وز...
28 آذر 1394

14 ماهگی

گل پسرم شما خیلی شیطون شدی. از میز بالا میری و روی مبل میری و خلاصه کارهای ترسناک زیاد میکنی. جدیدا هم یاد گرفتی کار جالب میکنی میگی ابا. داداش آرسامی و خیلی دوست داری. کلمه بابا و مامان دادا یاد گرفتی میگی و بقیه کلمات رو هم تکرار میکنی. کاملا متوجه چیزی که ازت میخوان میشی ولی خیلی شیطونی. ...
4 آذر 1394

اولین محرم

امسال برای اولین بار شما رو بردم بیرون تا مراسم سینه زنی عاشورا رو ببینی. صبح که رفتیم سر یخچال شما ساکت بودی و تعجب کردی و با آهنگ عزاداری به جای سینه زدن دستت رو به صورت رقص تکون میدادی. لباس علی اصغر هم تنت کردم ولی از بس شیطونی نذاشتی که سربند را برات ببندم. ...
3 آبان 1394

اولین قدم برداشتن

سلام مامانی. امروز یکسال و یک ماه هستی و دیشب تونستی دو قدم راه بری.البته مامان جون شما خیلی شیطون هستی از مبل بالا میری و چیزی بخوای بزور میگیری. ...
18 مهر 1394

تولد یکسالگی

سلام مامان جان. تولدت مبارک عزیزم.  امسال تولدت رو توی شهر دماوند گرفتیم. اکثر جوونای فامیل پیک نیکی رفتیم دماوند و همون جا دور همی تولد یکسالگی شما رو جشن گرفتیم. الان شما زمان ایستادنت بیشتر شده و چند قدمی تنها راه میری. دندوناتم شدن 7 تا یعنی یکی هم پایین اضافه شد. انشاالله تولد 120 سالگیت پسر گلم. ...
23 شهريور 1394

یازده ماهگی

مامانی من امروز بعد از یک ماه که تو خونه پیشت بودم برگشتم سرکار . دلم خیلی برای پسر گلم تنگ شده. اخه این یک ماه به هر سه نفرمون (من، شما و داداشی) خوش گذشت. مامان شما خیلی شیطونی و همش باید مواظبت باشم که نیوفتی.دیگه  می توی دستت رو به مبل بگیری وایسی و راه بری و یک هفته است که اگر دستت رو هم ول کنی چند ثانیه ای وایمیسی. ...
31 مرداد 1394

گفتن کلمات

مامانی جدیدا یاد گرفتی که بگی به به قبلا هم دد و ممی می گفتی ولی الان دد و به به رو می دونی کجا به کار ببری. الان دیگه دست می گیری به میز و مبل بلند میشی وایمیسی. با داداش آرسامی هم خیلی بازی می کنی خیلی دوسش داری.
20 تير 1394

دندان در آوردن

مامان جان خدارو شکر بالاخره دندونت در اومد دو تا پایین و چهارتا بالا. دندون در اومدنت خیلی سخت بود ولی خدارو شکر با هم در اومد 6 تا. ...
20 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به arad می باشد